پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

پرهام ، نفس زندگی

دیگه خودم در تاریخ ۲ تیر ماه اومدم وبلاگ رو ادامه بدم

این روزا...

جونم برات بگه که حسابی مشغول دندون درآوردنی.اولین دندونت تاریخ 92/8/20 ( هفتم محرم که صبحش رفتیم عزاداری حضرت علی اصغر شرکت کردیم) دراومد دومیش هم 92/8/21 (شب تاسوعا).و حالا هم دو تای دیگه تو راهی داری.اینقد کلافه ای که نگو. غروبی که داشتم عصرونه تو میدادم خم شدیو شیشه میزو زدی به لثه هات بلکه آروم شی. مامانی محکم بغلت کردمو باهات همدردی کردم فسقلی مامان.دیگه واقعا فسقلی شدی.خیلی ضعیف شدی درودونه ی مامان.ایشالا هر چه زودتر دربیانو جون بگیری.همه ی شهرای ایران آخرین جمعه قبل از عاشورا مراسم عزاداری حضرت علی اصغر بود و از اون جایی که من از پارسال نیت کرده بو...
27 آبان 1392

اولین دندون پرهام

هوراااااااااااااااااااااااااا    هوراااااااااااااااااااااااا     بالاخره این پرهام بی دندون ما دندون دار شد. داستان از اونجایی شروع شد که ریتم خواب و غذای دردونه ی ما بهم ریختو کلافه ی کلافه شد .15 آبان وقتی داشتم پوشکتو عوض میکردم یهو یه سفیدی اون بالاها دیدم یعنی دندون جلویی سمت راست بالا. ولی فقط رویت  شد و از صداش خبری نبود هنوز یه لایه کار داشت تا درستو درمون بترکه و همون یه ذره از  دید مامانی کلی جیگر طلای مارو بهم ریخت.امروز آخرین روز 10 ماهگیت بود . کلی پیشرفت  داشتی .اولیش همین دندونت که خلاصه زد بیرون دومی هم خیلی راحت...
22 آبان 1392

پرهام و گردونه

یه قرعه کشی های ماهانه هست طرف فامیلای پدری بابا محمد. که هم همه فامیل ماهی یه بار هم شده همدیگه رو درست و حسابی می بینن و هر ماه خونه یکی برگزار میشه و هم قرعه کشی پولیه که هر خونواده ای یه سهمی داره.در کل خوبه. واسه شما که عالیه . خدا نکنه گردونه بیاد وسط. آخرین قرعه کشی خونه عمه بود اینقدر خوابت میومد که نگو همه چیزو واسه خوابت آماده کردم اما تا صدای گردونه رو از دور شنیدی پا شدی رفتی سمت در .منم دلم نیومد که نبینی. خیلی دست و پا میزنیو هیجان به خرج میدیو خیس عرق میکنی خودتو منم میخام دورت کنم اما نمیشه.اینم جنابعالی وقتی گردونه رو میبینی و از خود بی خود میشی   بابایی هم ط...
17 آبان 1392

شهر بازی

اواخر مهر ماه با دایی حامد اینا و خاله عطیه رفتیم بام لاهیجان و شهر بازی. اینقدر مات و مبهوت شده بودی که نگو .توی این عکسها هم داری به 3 نفری که سوار سالتو شده بودنو از هیجانو ترسشون جیغ می زدن این طوری نگاه می کردی اینجا بغل زندایی طیبه هستی.اینقد که دوست داره وقتی با همیم همش بغلشی و حواسش خیلی بهت هست که سردت نشه     ...
15 آبان 1392

پرهام و پیازچه

از اون جایی که از اواسط 3 ماهگی همه چیز به دهنت بود و طبق نظر آقای دکتر لثه های شما آماده بودن برای در اومدن اون مرواریدای نایاب(دندون)... و این داستان تا الان ادامه داره . هفته ای دو سه باری بی تاب می شی و بعد از بیتابی ها مامان یه تغییراتیو توی لثه های خوشگلت می بینم. دکترتون میگن که هر چقدر دندونات دیرتر دراد در آینده مستحکم تر ن و خیلی هم خوبه هر چی که بگذره و تا 13 ماهگی طبیعیه.ماامن هم عجله ای ندارم.مخصوصا که با خیال راحت قطره آهنتو میدم.اما بی تابی هات عذابم میده.همه ی کارات به موقع و حتی زودتر از موعد بوده ولی این دندون در آوردنت داستانی شده .همش به بابایی میگم این قند عسل ما چیزای خ...
14 آبان 1392

انگشتای خوشگل پسر مامان

آخ که مامان میمیرم واست .درسته قورتت میدم نفسم.اگه بدونی چقدر عاشق خنده های بی دندونیتم.دلم لبریز میشه از شادی .وقتی می خندی و گل از گلت می شکفه میگیرمت توی بغلمو فشارت میدم عسلک مامان.تازگیا با اون انگشتای خوشگلت یاد گرفتی که جمعشون کنی و مثل شکل بیا هی بازو بسته شون کنی. خیلی نمک داری نمکدون مامان.وقتی میگم پرهام کو ؟ به جای اشاره به عکست با دستات میگی بیا بعد هی با چشای نازت کنترلشون میکنیو بازو بسته شون میکنی . مامان عاشق اون لحظه ام که تمرکز می گیریو با چشات انگشتاتو کنترل میکنی و وقتی انگشتای نازت به جایی میخوره یا از روی کنجکاویای همیشگی جایی گیر میکنه اون انگشتی که ضربه خورد...
12 آبان 1392

پرهام خلاق

پرهام عزیزم، نفسم ، امیدم، عاشقتتتتتتتتتتم . دیوانه وار دوست دارم اینقدر دوست دارم که قابل انداره گیری نیست .روز به روز وروجکتر میشی و توی دل همه جاتو بیشتر میکنی. خلاقیتت منو کشته. واسه خودت بازی خلق میکنی اگه چیزی بهت بدم و خودم برم سر وقت کار خودمو دورادور حواسم بهت باشه یهو میبینم یه کارایی می کنی که دلم واست غش میره و میام جلو و حسابی می چلو نمت. میخام شیرین کاریاتو واست لیستشون کنم : 1) وقتی توپتو میگیری پرتش میکنیو چهار دست و پا میری دنبالش و دوباره با اون دستای خوشگلت می گیریشو پرت می کنی.کلو خو نه رو دور میزنی.با  خودت غرق بازی میشی . هم بازیکنی و هم  همبازی (...
10 آبان 1392

پارمیس کوچولو اومد

خدارو صد هزار بار شکر. همین الان عمو سجاد به بابایی خبر اومدن پارمیس کوچولورو داد. اونم دو ماه جلوتر یعنی پارمیس کوچولوی 7 ماهه . به دنیای زمینی ها خوش اومدی فرشته کوچولو.اینقدر خوشحالم که از هیجان دستام یخ زدن.همین امروز داشتم با زنعمو زینب تلفنی حرف میزدمو کلی دلداریش میدادم که اگه بیاد خیالت راحت میشه.فسقلی حرفامونو شنیدو خودشو رسوند زنعمو زینب یکی از بهترین دوستای مامانی هم میشه واسه همین خیلی خوشحالمو خوابم نمیبره و دلم می خواست میرفتم بیمارستان پیشش اما شما توی یه خواب نازیو نمیشه که بشه. ولی فردا حتما میریم می بینیمش ...
10 آبان 1392

جیگر طلا

آخه من حق ندارم بهت بگم جیگر طلا با این قیافه ات این یه نوع ذوق کردن مخصوص خودته که این شکلی میشی اینجا هم  وقتی مشغول بازی میشی و صدات میزنم اینطوری میشی که مامان هلاک این حرکتتم.اینا ااز عکسای جا موندته که مامان تک تک شونو میزارم الان که دارم می نویسم توی یه خواب نازیو مامان دلم واسه تک تک  کارات یه ذره شده.راستی یادم رفت بنویسم که از وقتی رفتی توی 11 ماه( یعنی 10 ماهه شدی) همه جا رو میگیریو بلند میشی از روروئکت گرفته تا مبل و میز و پاچه شلوار مامانو خلاصه دیگه بدون کمک پا میشیو کلی ذوق میکنی بعضی وقتا هم یادت میره که نمی تونی کامل بایستی  و دستاتو از تک...
5 آبان 1392